درد عشق پارت ۲

یادم نمیاد یادم نمیاد یادم نمیاد · 1402/05/19 12:55 · خواندن 1 دقیقه

سلام دوستان خیلی بخشید ۲ روز پارت جدید نذاشتم 
سرم خیلی شلوغ بود زیاد پرحرفی نمیکنم بریم 
------------------------------------------------‐-----------------
گابریل آگرست :
امیلی بگو آدرین بیاد اتاق من 
امیلی : باشه گابریل
 

چند دقیقه بعد

آدرین : اتفاقی افتاده پدر برای چه من را صدا کردید 
گابریل : آدرین مرینت دوپن چنگ را میشناسی
آدرین : بله پدر همکلاسی ام هست 
گابریل : خوب تو باید با او ازدواج کنی
آدرین : چی؟ بابا داری راست میگی 
گابریل : بله آدرین 

آدرین :
زبونم بند اومدم با صدای آرومی گفتم باشه و به سمت اتاقم حرکت کردم رفتم تو اتاق پریدم رو تختم و جوری که چشم هایم را بسته بودم به حرف های پدرم فکر میکردم و بعد چند دقیقه خوابم برد .

مرینت : 
شوکه شده بود اصلا فکرش هم نمی کردم که من با اون پسر ازداواج کنم رفتم پشت‌بام و به حرف های پدرو مادرم فکر میکردم که چیزی دیدم که باورم نمیشد .
خوب پارت دوم تمام شده 
خودم هم میدونم خیلی کم گذاشتم 
اما خیلی سرم شلوغ هست و زیاد وقت ندارم 
مطمئنم درک میکنید