کفشدوزک بلاگ

کفشدوزک بلاگ

❗️مهم❗️

یادم نمیاد · 17:33 1402/08/13

سلام دوستان 
همانطور خودتون میدانید من اصلا در این وبلاگ فعالیت  ندارم میخوام یک وبلاگ دیگه بزنم لطفا اون را حمایت کنید اون وبلاگ اسمش این است خنده در حد گریه 
یاعلی خدانگهدار

درد عشق

یادم نمیاد · 18:03 1402/07/21

سلام دوستان
خب الان چی بگم برو ببین چی شد داستان نه الان واسه چی می خوانی. 
-------------------------------------------------------------
مرینت : 
قیافه اون مرد را دیدم یک لحظه جا خوردم چقدر شبیه لوکا بود به همین چیز ها فکر میکردم.
که درد پام بیشتر شد آدرین را از دور دیدم با نگرانی شماره آمبولانس را می گرفت بعد از ۱۰ دقیقه صدای آمبولانس را شنیدم 
آدرین آمد کنارم تا کمکم کند سوار ماشین بشوم به هر سختی که شده سوار ماشین شدم آدرین کنارم نشست همینطور که میرفتیم چشم بسته شد و خوابم گرفت و چیزی نفهمیدم . 
آدرین : دیدم مرینت خوابیده ساعت گوشیم را نگاه کردم ساعت ۳۰: ۲ اصلا نمی فهمیدم  (چون خنگی آدرین جان😂) اصلا چی شد یک دفعه به همین چیزا فکر می‌کردم که گوشیم زنگ خورد نینو بود گوشیم سریع برداشتم جواب دادم : 
آدرین : سلام دادش چطوری خوبی 
نینو : سلام دادش ممنون تو خوبی  مرینت خوبه 
آدرین : بهتر خوابیده تو کجایی 
نینو : پشت  سرت 
آدرین : کجا (گفتم خنگه)
نینو : پشت سر ماشین 
آدرین : آهان
آدرین : همینطور با نینو صحبت می کردم که متوجه ایست ماشین شدم آمدو مرینت را بیدار کنم که 
خب دوستان این پارت هم تموم شد 
برای پارت بعد ۱۰ لایک ۵تا کامنت
خداحافظ
 

درد عشق

یادم نمیاد · 10:55 1402/07/13


سلام دوستان ببخشید چند هفته است پارت نذاشتم
میدونید مدارس شروع شده ومن هم دارم میرم کلاس پنجم معلم خیلی سخت گیر و اگر تکالیف را ننویسم جریمه های سنگینی میده و ممکن است از این هم کمتر پارت بدم ترو خدا به خوبی خودتون ببخشید

درد عشق پارت ۴

درد عشق پارت ۴

یادم نمیاد · 09:36 1402/06/13


سلام دوستان آمدم پارت چهار 
بچه ها میخواستم بگم که از داستان خوشتون میاد لطفا کامنت بزارید 
----------------------------‐--------------------------------
روز عروسی : 
آدرین :
لباسم را پوشیدم عطری که  که مادرم بهم هدیه داده بود زدم خیلی خوشبو بود لبخند زدم و به طبقه پایین رفتم پدر و مادرم را دیدم که با لبخند به من نگاه می‌کند باهم سوار ماشین شدیم و به کلیسا رفتیم تو ماشین به نینو و به کاگامی زنگ زدم که شاهد باشند 
به کلیسا که رسیدیم.
مرینت را دیدم که با خانواده اش به سمت ما می آید  
سلام و احوال پرسی کردیم و جایگاه رفتیم. 
پدر روحانی : مرینت دوپن چنگ آیا این مرد را به همسری می پذیری تا طبق قانون خداوند .......
مرینت: 
تا می خواستم بگم صدای نه کل سالن را پر کرد
از در یه مرد با ماسک سیاه وارد شد یه تفنگ بزرگ هم دستش بود شروع کرد به تیر اندازی از ترس خشکم زده بود آدرین سریع دستمو گرفتو دوید به سمت صندلی های اما تا خواستیم بریم زیر صندلی ها اون مرد به زانوم تیر  زد. 
آدرین : 
برگشتم دیدم به پای مرینت تیر خورده کشون کشون
بردمش زیر صندلی ها  از یه طرف عصبانی بودم اصلا این یارو کیه از یه طرف دیه هم نگران مرینت بودم 
سریع زنگ زدم به پلیسا و بعد از چند دقیقه پلیسا آمدند وقتی گرفتن ماسکشو از رو صورت کشیدم صورت سفید و موهای آبی داشت نمی دونستم کیه از پلیسا تشکر کردم و .
خوب دوستان پارت چهارم تموم شد شاید فردا دوباره پارت بزارم خدانگهدار

درد عشق پارت ۳

درد عشق پارت ۳

یادم نمیاد · 16:40 1402/05/21

سلام دوستان مطمئنم که خیلی هیجان دارید برای پارت سوم یه نکته شاید برای هفته‌ بعد زیاد نتوانم پست بزارم اما تمام سعی خودم را می کنم که زود به زود پارت جدید را بزارم 
---------------------------------------‐‐------------------
مرینت : 
باورم نمیشد چی دیدم واقعااون لوکا بود 
مرینت : س .......لام لوکا 
لوکا : سلام مرینت از دیدنم خوشحال شدی آره
مرینت : آره  لوکا تو کی آمدی پاریس توکه با پدر مادرت برای همیشه رفتی لندن  
لوکا : بله درسته ما برای همیشه رفتم لندن اما آمدم به  یه دوست سر بزنم دوباره برم آمدم خونتون بگم که فردا کنار برج ایفل می‌بینمت میای.
مرینت : فکر نکم من تو را برای همیشه فراموش کردم دیگه نزدیک من نیا 
لوکا : داری شوخی میکنی مرینت مگه نه
مرینت : نه خیلی هم جدی گفتم دیگه نزدیک من نیا 
لوکا : باشه مرینت یه روز تقاص این حرفت را می بینی میبینی .
مرینت : 
این حرف را که زد تنم لرزید بدون اینکه هیچ حرفی بزنم رفت سریع رفتم تو اتاقم خیلی ترسیده بودم  رفتم طبقه پایین موضوع رو به پدر مادرم گفتم مادرم ترسیده بود اما پدرم بهم گفت نگران نباشم و اون هیچ کاری نمی تواند کند.
خوب دوستان پارت سوم هم تمام شد 
همانطور که گفتم شاید هفته دیگه زیاد نتوانم پست بزارم واقعا ببخشید امیدوارم درک کنید.

درد عشق پارت ۲

درد عشق پارت ۲

یادم نمیاد · 12:55 1402/05/19

سلام دوستان خیلی بخشید ۲ روز پارت جدید نذاشتم 
سرم خیلی شلوغ بود زیاد پرحرفی نمیکنم بریم 
------------------------------------------------‐-----------------
گابریل آگرست :
امیلی بگو آدرین بیاد اتاق من 
امیلی : باشه گابریل
 

چند دقیقه بعد

آدرین : اتفاقی افتاده پدر برای چه من را صدا کردید 
گابریل : آدرین مرینت دوپن چنگ را میشناسی
آدرین : بله پدر همکلاسی ام هست 
گابریل : خوب تو باید با او ازدواج کنی
آدرین : چی؟ بابا داری راست میگی 
گابریل : بله آدرین 

آدرین :
زبونم بند اومدم با صدای آرومی گفتم باشه و به سمت اتاقم حرکت کردم رفتم تو اتاق پریدم رو تختم و جوری که چشم هایم را بسته بودم به حرف های پدرم فکر میکردم و بعد چند دقیقه خوابم برد .

مرینت : 
شوکه شده بود اصلا فکرش هم نمی کردم که من با اون پسر ازداواج کنم رفتم پشت‌بام و به حرف های پدرو مادرم فکر میکردم که چیزی دیدم که باورم نمیشد .
خوب پارت دوم تمام شده 
خودم هم میدونم خیلی کم گذاشتم 
اما خیلی سرم شلوغ هست و زیاد وقت ندارم 
مطمئنم درک میکنید

درد عشق پارت ۱

درد عشق پارت ۱

یادم نمیاد · 15:07 1402/05/16

سلام دوستان من به  تازگی نویسنده شدم و این اولین داستان من است امیدوارم این داستان مورد پسند شما باشد، و من را مورد حمایت قرار بدهید .
------------------------------------------‐-----‐------------------ 
از زبون مرینت 
صبح ساعت ۹ بود با زنگ گوشی ام بلند شدم ، با پشت دست هایم صورتم را مالیدم و به سمت دست شویی حرکت کردم.
به سرو صورتم آبی زدم و به طبقه پاین رفتم دیدم ، که پدرو مادرم مشغول صبحانه خوردن هستند‌باصدای بلند سلام کردم و روی صندلی نشستم.
  و صبحانه ام را خوردم موقعی که میخواستم به جمع کردن میز کمک کنم پدرم به من رو  کرد و گفت : یک نامه از پدر بزگ آمده که حالش زیاد خوبه نیست وما مجبوریم  برای چد ماه به آلمان بریم.
و ترو نمی تونیم ببریم اما چند وقت پیش پدر آدرین آگرست زنگ زد و درباره ازدواج تو با آدرین صحبت کرد، ما دو هفته دیگر به آلمان می‌رویم و تا هفته‌ی بعد مقدمات عروسی تورا فراهم می کنیم وتعطیلات آخر هفته به کلیسا می‌رویم . 
خوب پارت اول هم تمام شد 
خیلی بخشید کم گذاشتم زیاد ایده نداشتم فراد پارت دوم را میزارم و بیشتر هم مینویسم