کفشدوزک بلاگ

کفشدوزک بلاگ

درد عشق پارت ۳

درد عشق پارت ۳

یادم نمیاد یادم نمیاد یادم نمیاد · 1402/05/21 16:40 ·

سلام دوستان مطمئنم که خیلی هیجان دارید برای پارت سوم یه نکته شاید برای هفته‌ بعد زیاد نتوانم پست بزارم اما تمام سعی خودم را می کنم که زود به زود پارت جدید را بزارم 
---------------------------------------‐‐------------------
مرینت : 
باورم نمیشد چی دیدم واقعااون لوکا بود 
مرینت : س .......لام لوکا 
لوکا : سلام مرینت از دیدنم خوشحال شدی آره
مرینت : آره  لوکا تو کی آمدی پاریس توکه با پدر مادرت برای همیشه رفتی لندن  
لوکا : بله درسته ما برای همیشه رفتم لندن اما آمدم به  یه دوست سر بزنم دوباره برم آمدم خونتون بگم که فردا کنار برج ایفل می‌بینمت میای.
مرینت : فکر نکم من تو را برای همیشه فراموش کردم دیگه نزدیک من نیا 
لوکا : داری شوخی میکنی مرینت مگه نه
مرینت : نه خیلی هم جدی گفتم دیگه نزدیک من نیا 
لوکا : باشه مرینت یه روز تقاص این حرفت را می بینی میبینی .
مرینت : 
این حرف را که زد تنم لرزید بدون اینکه هیچ حرفی بزنم رفت سریع رفتم تو اتاقم خیلی ترسیده بودم  رفتم طبقه پایین موضوع رو به پدر مادرم گفتم مادرم ترسیده بود اما پدرم بهم گفت نگران نباشم و اون هیچ کاری نمی تواند کند.
خوب دوستان پارت سوم هم تمام شد 
همانطور که گفتم شاید هفته دیگه زیاد نتوانم پست بزارم واقعا ببخشید امیدوارم درک کنید.

درد عشق پارت ۲

درد عشق پارت ۲

یادم نمیاد یادم نمیاد یادم نمیاد · 1402/05/19 12:55 ·

سلام دوستان خیلی بخشید ۲ روز پارت جدید نذاشتم 
سرم خیلی شلوغ بود زیاد پرحرفی نمیکنم بریم 
------------------------------------------------‐-----------------
گابریل آگرست :
امیلی بگو آدرین بیاد اتاق من 
امیلی : باشه گابریل
 

چند دقیقه بعد

آدرین : اتفاقی افتاده پدر برای چه من را صدا کردید 
گابریل : آدرین مرینت دوپن چنگ را میشناسی
آدرین : بله پدر همکلاسی ام هست 
گابریل : خوب تو باید با او ازدواج کنی
آدرین : چی؟ بابا داری راست میگی 
گابریل : بله آدرین 

آدرین :
زبونم بند اومدم با صدای آرومی گفتم باشه و به سمت اتاقم حرکت کردم رفتم تو اتاق پریدم رو تختم و جوری که چشم هایم را بسته بودم به حرف های پدرم فکر میکردم و بعد چند دقیقه خوابم برد .

مرینت : 
شوکه شده بود اصلا فکرش هم نمی کردم که من با اون پسر ازداواج کنم رفتم پشت‌بام و به حرف های پدرو مادرم فکر میکردم که چیزی دیدم که باورم نمیشد .
خوب پارت دوم تمام شده 
خودم هم میدونم خیلی کم گذاشتم 
اما خیلی سرم شلوغ هست و زیاد وقت ندارم 
مطمئنم درک میکنید

درد عشق پارت ۱

درد عشق پارت ۱

یادم نمیاد یادم نمیاد یادم نمیاد · 1402/05/16 15:07 ·

سلام دوستان من به  تازگی نویسنده شدم و این اولین داستان من است امیدوارم این داستان مورد پسند شما باشد، و من را مورد حمایت قرار بدهید .
------------------------------------------‐-----‐------------------ 
از زبون مرینت 
صبح ساعت ۹ بود با زنگ گوشی ام بلند شدم ، با پشت دست هایم صورتم را مالیدم و به سمت دست شویی حرکت کردم.
به سرو صورتم آبی زدم و به طبقه پاین رفتم دیدم ، که پدرو مادرم مشغول صبحانه خوردن هستند‌باصدای بلند سلام کردم و روی صندلی نشستم.
  و صبحانه ام را خوردم موقعی که میخواستم به جمع کردن میز کمک کنم پدرم به من رو  کرد و گفت : یک نامه از پدر بزگ آمده که حالش زیاد خوبه نیست وما مجبوریم  برای چد ماه به آلمان بریم.
و ترو نمی تونیم ببریم اما چند وقت پیش پدر آدرین آگرست زنگ زد و درباره ازدواج تو با آدرین صحبت کرد، ما دو هفته دیگر به آلمان می‌رویم و تا هفته‌ی بعد مقدمات عروسی تورا فراهم می کنیم وتعطیلات آخر هفته به کلیسا می‌رویم . 
خوب پارت اول هم تمام شد 
خیلی بخشید کم گذاشتم زیاد ایده نداشتم فراد پارت دوم را میزارم و بیشتر هم مینویسم