درد عشق پارت ۲
سلام دوستان خیلی بخشید ۲ روز پارت جدید نذاشتم
سرم خیلی شلوغ بود زیاد پرحرفی نمیکنم بریم
------------------------------------------------‐-----------------
گابریل آگرست :
امیلی بگو آدرین بیاد اتاق من
امیلی : باشه گابریل
چند دقیقه بعد
آدرین : اتفاقی افتاده پدر برای چه من را صدا کردید
گابریل : آدرین مرینت دوپن چنگ را میشناسی
آدرین : بله پدر همکلاسی ام هست
گابریل : خوب تو باید با او ازدواج کنی
آدرین : چی؟ بابا داری راست میگی
گابریل : بله آدرین
آدرین :
زبونم بند اومدم با صدای آرومی گفتم باشه و به سمت اتاقم حرکت کردم رفتم تو اتاق پریدم رو تختم و جوری که چشم هایم را بسته بودم به حرف های پدرم فکر میکردم و بعد چند دقیقه خوابم برد .
مرینت :
شوکه شده بود اصلا فکرش هم نمی کردم که من با اون پسر ازداواج کنم رفتم پشتبام و به حرف های پدرو مادرم فکر میکردم که چیزی دیدم که باورم نمیشد .
خوب پارت دوم تمام شده
خودم هم میدونم خیلی کم گذاشتم
اما خیلی سرم شلوغ هست و زیاد وقت ندارم
مطمئنم درک میکنید