درد عشق
سلام دوستان
خب الان چی بگم برو ببین چی شد داستان نه الان واسه چی می خوانی.
-------------------------------------------------------------
مرینت :
قیافه اون مرد را دیدم یک لحظه جا خوردم چقدر شبیه لوکا بود به همین چیز ها فکر میکردم.
که درد پام بیشتر شد آدرین را از دور دیدم با نگرانی شماره آمبولانس را می گرفت بعد از ۱۰ دقیقه صدای آمبولانس را شنیدم
آدرین آمد کنارم تا کمکم کند سوار ماشین بشوم به هر سختی که شده سوار ماشین شدم آدرین کنارم نشست همینطور که میرفتیم چشم بسته شد و خوابم گرفت و چیزی نفهمیدم .
آدرین : دیدم مرینت خوابیده ساعت گوشیم را نگاه کردم ساعت ۳۰: ۲ اصلا نمی فهمیدم (چون خنگی آدرین جان😂) اصلا چی شد یک دفعه به همین چیزا فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد نینو بود گوشیم سریع برداشتم جواب دادم :
آدرین : سلام دادش چطوری خوبی
نینو : سلام دادش ممنون تو خوبی مرینت خوبه
آدرین : بهتر خوابیده تو کجایی
نینو : پشت سرت
آدرین : کجا (گفتم خنگه)
نینو : پشت سر ماشین
آدرین : آهان
آدرین : همینطور با نینو صحبت می کردم که متوجه ایست ماشین شدم آمدو مرینت را بیدار کنم که
خب دوستان این پارت هم تموم شد
برای پارت بعد ۱۰ لایک ۵تا کامنت
خداحافظ