درد عشق پارت ۳
سلام دوستان مطمئنم که خیلی هیجان دارید برای پارت سوم یه نکته شاید برای هفته بعد زیاد نتوانم پست بزارم اما تمام سعی خودم را می کنم که زود به زود پارت جدید را بزارم
---------------------------------------‐‐------------------
مرینت :
باورم نمیشد چی دیدم واقعااون لوکا بود
مرینت : س .......لام لوکا
لوکا : سلام مرینت از دیدنم خوشحال شدی آره
مرینت : آره لوکا تو کی آمدی پاریس توکه با پدر مادرت برای همیشه رفتی لندن
لوکا : بله درسته ما برای همیشه رفتم لندن اما آمدم به یه دوست سر بزنم دوباره برم آمدم خونتون بگم که فردا کنار برج ایفل میبینمت میای.
مرینت : فکر نکم من تو را برای همیشه فراموش کردم دیگه نزدیک من نیا
لوکا : داری شوخی میکنی مرینت مگه نه
مرینت : نه خیلی هم جدی گفتم دیگه نزدیک من نیا
لوکا : باشه مرینت یه روز تقاص این حرفت را می بینی میبینی .
مرینت :
این حرف را که زد تنم لرزید بدون اینکه هیچ حرفی بزنم رفت سریع رفتم تو اتاقم خیلی ترسیده بودم رفتم طبقه پایین موضوع رو به پدر مادرم گفتم مادرم ترسیده بود اما پدرم بهم گفت نگران نباشم و اون هیچ کاری نمی تواند کند.
خوب دوستان پارت سوم هم تمام شد
همانطور که گفتم شاید هفته دیگه زیاد نتوانم پست بزارم واقعا ببخشید امیدوارم درک کنید.